منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به آیینی که دلخواه ست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد
دانم ای دور عزیز ! این نیک می دانی
من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می آید چراغی هست ؟
من نمی گویم بهاران ، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست
مهدی اخوان ثالث
پ.ن: خدایا ! خودخواهی را چندان در من بکش ، یا چندان برکش ، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم ، و از آن در رنج نباشم.
پ.ن : وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ، ولی قلبش سیاه میشود . دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است .
دکتر شریعتی
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین ،
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد!
این جام ها – که در پی هم می شود تهی –
دریای آتش ایست که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد. . . !
در راه زندگی ،
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله می کشم از دل که ، آب ... آب...!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را ....
<< فریدون مشیری >>
به این سادگی می شه شروع کرد و راحت تر از این می شه تمام شد....اگربخواهم از این 2 سال صحبت کنم،در نگاه اول شاید روزها و هفته ها باید بنویسم و حرف بزنم ولی وقتی به عمق اش نگاه می کنم ،تنها یک معنا در تمام ذهنم جریان پیدا می کنه . . . هیچ
پ . ن: خدایا !مرا همواره ،آگاه و هوشیار دار تا پیش از شناختن "درست"و"کامل" کسی ،یا فکری،- مثبت یا منفی - قضاوت نکنم.
در آغاز هر بهار تو را به انتظار خواهم نشست .به تنهایی چلچله ای که صدا می زند همه آدمها را به سمت حیات و صدا می زند تو را برای گرم ترین ترانه های رهایی بخش بهاری و تو را در آغاز رویش جوانه های چای و شکوفه های گیلاس به انتظار خواهم نشست.آن روز ابر بهاری به وسعت شادی اش خواهد گریست و باران ، شاعرانه ترین آهنگ دریاییش را خواهد نواخت و شب با گالشهای مشکی اش در کنار روز به مهمانی خواهد نشست.بر پرده خالی ذهن جای بال چند پروانه می ماند و خاطره ناب بازگشت پرستوها و حیاطی از شکوفه های تازه رسته .خاطره کودکی ها ،خنده های بی پروا در خیابانی که دلتنگی ندارد باقی خواهد ماند در خیابان بهار.قدر بهارهای زندگی و زندگی بهاری را بدانید.
بهارتون پیشاپیش مبارک