سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بینوا فرزند آدم ، مرگش پوشیده است ، و بیمارى‏اش پنهان ، کردارش نگاشته است و پشه‏اى او را آزار رساند جرعه‏اى گلوگیر بکشدش و خوى وى را گنده گرداند . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 23  بازدید دیروز: 2   کل بازدیدها: 108943
 
راز دل رازقی
 
پاســـــــــــخ!!!
نویسنده: شیرین(یکشنبه 84/8/22 ساعت 11:22 صبح)

دست ها بالا بود

هر کسی سهم خودش را طلبید.

سهم هرکس که رسید

داغ تر از دل ما بود

ولی

نوبت من که رسید

سهم من یخ زده بود!

سهم من چیست مگر ؟

یک پاسخ

پاسخ یک حسرت

سهم من کوچک بود

قد انگشتانم.

عمق آن وسعت داشت

وسعتی تا ته دلتنگی ها

شاید از وسعت آن بود

که بی پاسخ ماند !



نظرات دیگران ( )

دختـــــــــر تنـــــــها
نویسنده: شیرین(دوشنبه 84/8/16 ساعت 1:33 عصر)

به دهی سرد و خموش

که برش می گذرد رود بزرگی همه شب

و زتنهایی خود بیست رز می خواند

دختری خسته و تنها و غریب

در شبی مهتابی

می نشیند لب رود و قدحی می شوید

غزلی می گوید

و از آن مانده برنج ته دیگ هوسش

که به رودی ریزد

گله ماهی بخورند و به دعایش خیزند

وتماشایی هست

حالت بهت نگاهش در آن لحظه که او

نظرش می افتد

زوج ماهی قزل آرا را ...!

                                حفیظ الله ممبینی

 



نظرات دیگران ( )

قاصــــــــــــــــدک . . .
نویسنده: شیرین(شنبه 84/8/7 ساعت 2:58 عصر)

قاصدک ! هان چه خبر آوردی ؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی اما ،اما

گرد، بام و در من

بی ثمر می گردی .

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری، نه  دیاری، باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک !

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار از این در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ

با دلم می گوید:

که دروغی تو دروغ ،که فریبی تو فریب.

با تو ام ،آی! کجا رفتی ؟ آی ...

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی جایی؟

در اجاقی ،طمع شعله نمی بندم

خردک شرری هست هنوز

قاصدک !

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

مهدی اخوان ثالث



نظرات دیگران ( )

نی محزون
نویسنده: شیرین(چهارشنبه 84/7/27 ساعت 8:30 عصر)

امشب ای ماه، به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه، تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت ،چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هرشب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه، تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می شکند

برو ای گل، که سزاوار همان گلچینی

مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه زهجران لب شیرینی

تو چنین خانه  کن و دل شکن ای باد خزان

گر خود انصاف دهی مستحق نفرینی

کی بر انی کلبه طوفان زده سر خواهی زد؟

ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریــــــــارا ،اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی

روانش شادباد

 

 

 



نظرات دیگران ( )

مـــــــــــن . . .
نویسنده: شیرین(دوشنبه 84/7/18 ساعت 12:19 عصر)

من به درماندگی صخره و سنگ

من به آلودگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

گیسوان تو به یادم می آید...

من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی

شعر چشمان تو را می خوانم ...

چشم تو چشمه شوق

چشم تو ژرفترین راز وجود

برگ بید است که با زمزمه جاری باد

تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن

که بهار دیگر

پاورچین پاورچین

از دل تاریکی می گذرد

و تو در خوابی

و پرستو ها خوابند

و تو می اندیشی

به بهار دیگر

و به یاری دیگر

نه بهاری

و نه یاری دیگر

حیف

اما من و تو

دور از هم می پوسیم

غمم از وحشت پوسیدن نیست

غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر دلهره است

دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست

ازسر این بام

این صحرا این دریا

پر خواهم زد خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را

با خود خواهم برد ...

حمیــــــــد مصدق

 



نظرات دیگران ( )

رنجیدم
نویسنده: شیرین(یکشنبه 84/7/10 ساعت 12:22 عصر)

 

من از دنیای بی بنیاد و بی مقدار رنجیدم

ز بس دیدم جفا از یار و از اغیار رنجیدم

***

نمی جویم من از دنیا وفا وز دوستان خوبی

خدا داند که من از گیتی غدار رنجیدم

***

بگو بر می گسارنده که بد مستی کند هر شب

نگوید من ز دست ساقی هشیار رنجیدم

***

نخواهم راند پیش کس حدیث مهرورزی را

ز گفتن دم فرو بندم که از گفتار رنجیدم

***

یکی را دوستی کردم مرا پنداشت بی مقدار

من از آن دیو بی پروا و بدکردار رنجیدم

***

شنیدم دوستی کردن خرد افزون کند کردم

ولیکن دوست کرد از خود مرا افگار رنجیدم

***

بزد اولاف یکرنگی ندانستم که صد رنگ است

خطا کردم که گل نشناختم از خار رنجیدم

***

من از این چرخ گردنده خدا داند چه ها دیدم

از این رو من ز چرخ پست و کج رفتار رنجیدم

***

دریغا ای دریغا دوست ما را خوار می دارد

دگر از کرده و از گفته و پندار رنجیدم

***

گمان کردم به غمها او مرا غمخوار خواهد شد

رسید از او به این دلمرده صد آزار رنجیدم

***

اگر چه دوست از ما سرد دل شد از پس دیدار

ولیکن می نمی گویم که از دیدار رنجیدم



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منزلی در دوردست
شروع
بهار
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
شیرین
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
راز دل رازقی
شیرین

|| لوگوی وبلاگ من ||
راز دل رازقی

|| لینک دوستان من ||
شعر و احساس
مقالات و تحقیقات مجید زواری
غروب کارون
تا تو باز آیی من هم دوباره عاشق خواهم شد!
کلبه رباعی (میلاد)
ورق پاره هایم
تو الهه نازی ...در بزمم بنشین
دریایی
صدای ماه در فراسوی افق ها می آید
سرزمین دور
عاشقان سرمست
زندگی یعنی توکل به خدا(یاسر)
بباربارون،ببار امشب(رفیق باز سینه سوخته)
امید
(حمید) all program just request from me
محمد.الهام
یه غریب بی نشون (حسین)
سواد آیینه (رضا)
نامه ای به باد(رضوان)
ستاره
در غم او اشک مجنونم
با پروردگار
صالح
باران تنهایی من
شب آبی
خداوند مظهر عشقه
دست نوشته های یک جادوگر
به چشمهای خود دروغ نگوییم خدا دیدنی است.
کوچه های قلبم
کوچه باغ(شهاب)
یواشکی
تندباد سرنوشت
آســـــــمانی(مهدی)
آزادی راه پیشرفت بشریت
شعرهای بدون مکث
به نام خداوند ایثار و عشق
اول فکر کردم بعد
یادداشتهای امپراطور
ساقی
عسل بانـــو
لحظه

|| لوگوی دوستان من ||




|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو