سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« گفتارها سپرده نزد نگهدار است » و « نهفته‏ها آشکار » ، و « هر نفس بدانچه کرده گرفتار » . و مردم ناقص عقل و بیمار ، جز آن را که خداست نگهدار . پرسنده‏شان مردم آزار و پاسخ دهنده‏شان به تکلف در گفتار . آن که رایى بهتر داند ، بود که خشنودى یا خشمى وى را بگرداند ، و آن که از همه استوارتر است از نیم نگاهى بیازارد یا کلمه‏اى وى را دگرگون دارد » . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 11   کل بازدیدها: 108026
 
راز دل رازقی
 
...............................................
نویسنده: شیرین(دوشنبه 85/11/2 ساعت 6:18 عصر)

پروانه های شب

نیمی است از ادامه یک انسان

که نیم دیگرش

دنیای عابری است که تنها

بر دستهای خالی خود خیره مانده است !



نظرات دیگران ( )

سینه بی عشق مباد
نویسنده: شیرین(شنبه 85/9/4 ساعت 11:42 صبح)

مهرورزان زمانهای کهن

هرگز از خویش نگفتند سخن

که در آنجا که تویی

برنیاید دگر آواز از من

ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد

هرچه میل دل دوست

بپذیریم به جان

هرچه جز میل دل او

بسپاریم به باد

آه!

باز این دل سرگشته من

یاد آن قصه شیرین افتاد

بیستون بود و تمنای دو دوست

آزمون بود و تماشای دو عشق

در زمانی که چو کبک

خنده می زد شیرین

تیشه می زد فرهاد

نه توان گفت به جانبازی فرهاد :افسوس

نه توان گفت ز بیدردی شیرین :فریاد

کار شیرین به جهان شور برانگیختن است

عشق در جان کسی ریختن است             

کار فرهاد برآوردن میل دل دوست

خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

خواه با کوه درآویختن است

رمز شیرینی این قصه کجاست؟

آن که می آموخت به ما درس محبت می خواست:

جان چراغان کنی از عشق کسی

به امیدش ببری رنج بسی

تب وتابی بودت هر نفسی

به وصالی برسی یا نرسی

سینه بی عشق مباد.

فریدون مشیری



نظرات دیگران ( )

می توانی بود دوست
نویسنده: شیرین(سه شنبه 85/7/11 ساعت 11:15 صبح)

 

صحن دکان غرق در خون بود و دکاندار،پی در پی

از در تنگ قفس

چنگ خون آلوده خود را درون می برد

پنجه بر جان یکی زان جمع می افکند و ،

او را با همه فریاد جانسوزش برون می برد

مرغکان را یک به یک می کشت و

در سطلی پر از خون سرنگون می کرد

صحن دکان را سراسر غرق خون می کرد.

*

بسته بالان قفس

بی خیال ،

بر سر یک دانه با هم جنگ و غوغا داشتند!

تا برون آرند چشم یکدگر را

بر سر هم خیز بر می داشتند!

*

گفتم :ای بیچاره انسان!

حال اینان حال توست!

چنگ بیداد اجل،در پشت در،

دنبال توست!

پشت این در ،داس خونین ،دست اوست

تا گریبان تو را آرد به چنگ،

دست خون آلود او در جستجوست!

*

بر سر یک لقمه

یا یک نکته ، آن هم پوچ و پوچ

این چنین دشمن چرایی؟

می توانی بود دوست

فریدون مشیری

 



نظرات دیگران ( )

کبوتر و آسمان
نویسنده: شیرین(سه شنبه 85/6/21 ساعت 10:55 عصر)

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی ،

آهنگ اشتیاق دلی دردمند را.

شاید که بیش از این ،نپسندی به کار عشق ،

آزار این رمیده سر در کمند را.

***

بگذار سر به سینه من تا بگویمت :

اندوه چیست ،عشق کدامست،غم کجاست؟

بگذار تا بگویمت :این مرغ خسته جان ،

عمری است در هوای تو از آشیان جداست.

***

دلتنگم آنچنانکه:اگر ببینمت به کام،

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من ،

ای نازنین ،که هیچ وفا نیست با منت

***

تو،آسمان آبی آرام و روشنی،

من ،چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم!

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو ،

***

بگذار تا ببوسمت ،ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ، ای چشمه شراب.

بیمار خنده های توام ،بیشتر بخند!

خورشید آرزوی من ،گرم تر بتاب!

 



نظرات دیگران ( )

عجب صبری خدا دارد
نویسنده: شیرین(یکشنبه 85/5/22 ساعت 8:53 عصر)

عجب صبری خدا دارد . . .!

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکردگر ویرانه می کردم!

عجب صبری خدا دارد. . .!

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین

زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم!

عجب صبری خدا دارد. . .!

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو آواره و دیوانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد. . .!

اگر من جای او بودم

که در همسایه صدها گرسنه ،چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدیم

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه می کردم!

عجب صبری خدا دارد. . . !

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم ،نه گوش بهر استغفار این این بیدادگرها

تیز کرده ،پاره پاره از کف زاهد نمایان تسبیح صد دانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد . . .!

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد. . .!

چرا من جای او باشم ؟!

همین بهتر که او خود جای خود بنشیند و

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او چه بودم؟!

یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد. . . . . .



نظرات دیگران ( )

مشعل
نویسنده: شیرین(دوشنبه 85/5/2 ساعت 1:46 عصر)

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک پیش می رفت

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید این مشعل و این سطل آب را کجا می بری؟

فرشته جواب داد : می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب آتشهای جهنم را خاموش کنم آن وقت ببینم

چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!

 



نظرات دیگران ( )

نیایش
نویسنده: شیرین(جمعه 85/3/19 ساعت 3:39 عصر)

خدایا:((عقیده)) مرا از دست ((عقده)) ام مصون بدار.

خدایا:اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار

و پلید ((شبه آدم های اندک)) را متوجه شوم،چه،دوست تر میدارم((بزرگواری گول خور)) باشم

تا،همچون اینان((کوچکواری گول زن)).

خدایا:این کلام مقدسی را که به((روسو))الهام کردی هرگز از یاد من مبر که:

((من دشمن تو و عقاید تو هستم،اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم!)).

خدایا:به من توفیق تلاش در شکست; صبر در نومیدی; رفتن بی همراه; جهاد بی سلاح;

کار بی پاداش; فداکاری در سکوت; دین بی دنیا; مذهب بی عوام; عظمت بی نام;

خدمت بی نان; ایمان بی ریا;خوبی بی نمود;گستاخی بی خامی;مناعت بی غرور;عشق بی هوس;

تنهایی در انبوه جمعیت;دوست داشتن بی آنکه دوست بدانند;روزی کن.

خدایا:مرا از این فاجعه پلید((مصلحت پرستی))که چون همه کس گیر شده است،

وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد

بیمار می نماید، مصون بدار،

تا:((به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم)).

دکتر علی شریعتی



نظرات دیگران ( )

چراغی کو ؟
نویسنده: شیرین(چهارشنبه 85/2/27 ساعت 4:39 عصر)

در این راه پر از محنت چراغی کو ؟

نشانی از که باید جست ؟

و در پایان هر راهی چه باید کرد؟

کجا یابم نشان از آنکه دست خویش را مانند فانوسی به دستانم بیاویزد؟

هزارن راه اینجا هست

یکی در مرز تنهایی ، فراموشی

یکی در انتهایش ماره خفته

چراغی کو که افروزم و راهم را نشان یابم

کجا فریاد آرم با که بگریزم ؟

کجا فریاد آرم با که بگریزم ؟

کجا آرام خواهم یافت ؟

کسی در کوره راه سرد نیست

کجا یابم من آن راهی که پایش گل سرخی است در دیدار؟

کجا یابم من آن راهی که مهر و خوبی و شادی در آن بسیار

کجا آخر بگوییدم

کدامین راه بپیمایم ؟

که درآخر برای خنده ای اشکی نپردازم

دلی کو تا بی پروا برایم روشنی آرد ؟

کسی آیا نخواهم دید ؟

میان مرز سرد ،بودن و تنهایی

در اینجا سخت غمگینم من

آیا کیست تا تنهاییم را انتها باشد ؟



نظرات دیگران ( )

بعد از من
نویسنده: شیرین(چهارشنبه 85/2/20 ساعت 5:26 عصر)

 
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از این دفتر نخواندی

گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت
پس از مرگم سرشکی هم فشاندی
گذشت از من ،ولی آخر نگفتی
که بعد از من به امید که ماندی ؟

فریدون مشیری

 



نظرات دیگران ( )

untitled....!!!!
نویسنده: شیرین(دوشنبه 85/2/11 ساعت 6:22 عصر)

درخت را به نام برگ

بهار را به نام گل

ستاره را به نام نور

کوه را به نام سنگ

دل شکفته مرا به نام عشق

عشق را به نام درد

. . .

مرا به نام کوچکم صدا بزن ...!

عمران صلاحی



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
منزلی در دوردست
شروع
بهار
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
شیرین
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
راز دل رازقی
شیرین

|| لوگوی وبلاگ من ||
راز دل رازقی

|| لینک دوستان من ||
شعر و احساس
مقالات و تحقیقات مجید زواری
غروب کارون
تا تو باز آیی من هم دوباره عاشق خواهم شد!
کلبه رباعی (میلاد)
ورق پاره هایم
تو الهه نازی ...در بزمم بنشین
دریایی
صدای ماه در فراسوی افق ها می آید
سرزمین دور
عاشقان سرمست
زندگی یعنی توکل به خدا(یاسر)
بباربارون،ببار امشب(رفیق باز سینه سوخته)
امید
(حمید) all program just request from me
محمد.الهام
یه غریب بی نشون (حسین)
سواد آیینه (رضا)
نامه ای به باد(رضوان)
ستاره
در غم او اشک مجنونم
با پروردگار
صالح
باران تنهایی من
شب آبی
خداوند مظهر عشقه
دست نوشته های یک جادوگر
به چشمهای خود دروغ نگوییم خدا دیدنی است.
کوچه های قلبم
کوچه باغ(شهاب)
یواشکی
تندباد سرنوشت
آســـــــمانی(مهدی)
آزادی راه پیشرفت بشریت
شعرهای بدون مکث
به نام خداوند ایثار و عشق
اول فکر کردم بعد
یادداشتهای امپراطور
ساقی
عسل بانـــو
لحظه

|| لوگوی دوستان من ||




|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو