بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاقل گشته ام
گوییا او مرده در من کاین چنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام
هر دم از آیینه می پرسم ملول
چیستم دیگر ، به چشمت کیستم؟
لیک در آیینه می بینم که ،وای
سایه ای هم زان چه بودم نیستم
همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش
ره نمی جویم به سوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آن را زبیم
در دل مرداب ها بنهفته ام
او چو در من مرد ، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوییا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت
آه!...آری ...این منم ...اما چه سود
او که در من بود،دیگر نیست ،نیست
می خروشم زیر لب دیوانه وار
او که در من بود،آخر کیست ،کیست؟
فروغ فرخزاد
سلام دوستان عزیز شرمنده که نتونستم بهتون سر بزنم به علت یه سری مشکلات این دو هفته سرم خیلی شلوغ بود .ممنونم از اینهمه محبتتون ..من همیشه به یادتون هستم