پر کن پیاله را
کاین آب آتشین ،
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد!
این جام ها – که در پی هم می شود تهی –
دریای آتش ایست که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد !
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد. . . !
در راه زندگی ،
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی ،
با اینکه ناله می کشم از دل که ، آب ... آب...!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را ....
<< فریدون مشیری >>
به این سادگی می شه شروع کرد و راحت تر از این می شه تمام شد....اگربخواهم از این 2 سال صحبت کنم،در نگاه اول شاید روزها و هفته ها باید بنویسم و حرف بزنم ولی وقتی به عمق اش نگاه می کنم ،تنها یک معنا در تمام ذهنم جریان پیدا می کنه . . . هیچ
پ . ن: خدایا !مرا همواره ،آگاه و هوشیار دار تا پیش از شناختن "درست"و"کامل" کسی ،یا فکری،- مثبت یا منفی - قضاوت نکنم.