در این راه پر از محنت چراغی کو ؟
نشانی از که باید جست ؟
و در پایان هر راهی چه باید کرد؟
کجا یابم نشان از آنکه دست خویش را مانند فانوسی به دستانم بیاویزد؟
هزارن راه اینجا هست
یکی در مرز تنهایی ، فراموشی
یکی در انتهایش ماره خفته
چراغی کو که افروزم و راهم را نشان یابم
کجا فریاد آرم با که بگریزم ؟
کجا فریاد آرم با که بگریزم ؟
کجا آرام خواهم یافت ؟
کسی در کوره راه سرد نیست
کجا یابم من آن راهی که پایش گل سرخی است در دیدار؟
کجا یابم من آن راهی که مهر و خوبی و شادی در آن بسیار
کجا آخر بگوییدم
کدامین راه بپیمایم ؟
که درآخر برای خنده ای اشکی نپردازم
دلی کو تا بی پروا برایم روشنی آرد ؟
کسی آیا نخواهم دید ؟
میان مرز سرد ،بودن و تنهایی
در اینجا سخت غمگینم من
آیا کیست تا تنهاییم را انتها باشد ؟