-شادم که در شرار تو می سوزم
شادم که در خیال تو می گویم
شادم که بعد از وصل توباز این سان
در عشق بی زوال تو می گریم
-پنداشتی چون ز تو بگسستم
دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش
بر جان من شراره دیگر نیست
-شب ها چو در کناره نخلستان
کارون ز رنج خود به خروش آید
فریادهای حسرت من گویی
از موج های خسته به گوش آید
-شب لحظه ای به ساحل او بنشین
تا رنج آشکار مرا بینی
شب لحظه ای به سایه خود بنگر
تا روح بی قرار من بینی
- من با لبان سرد نسیم صبح
سر می کنم ترانه برای تو
من آن ستاره ام که درخشانم
هر شب در آسمان سرای تو
- غم نیست گر کشیده حصاری سخت
بین من و تو پیکر صحرا ها
من آن کبوترم که به تنهایی
پر می کشم به پهنه دریاها
- شادم که همچو شاخه خشکی باز
در شعله های قهر تو می سوزم
گویی هنوز آن تن تبدارم
کز آفتاب شهر تو می سوزم
- در دل چگونه یاد تو می میرد
یاد تو یاد عشق نخستین است
یاد تو آن خزان دل انگیزی است
کاو را هزار جلوه رنگین است
- بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
- اما من آن شکوفه اندوهم
کز شاخه های یاد تو می رویم
شب ها تو را به گوشه تنهایی
در یاد آشنای تو می جویم
فروغ فرخزاد