• وبلاگ : راز دل رازقي
  • يادداشت : بهار
  • نظرات : 10 خصوصي ، 45 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3      >
     
    + امين 
    چرا از مرگ مي ترسيد ؟
    چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟
    چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟

    - مپنداريد بوم نااميدي باز ،
    به بام خاطر من مي كند پرواز ،
    مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است .
    مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است
    + امين 
    آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
    از بوسه خورشيد ، چو برگ گل ناز است ،
    آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
    چشمم به تماشا و تمناي تو باز است !
    + امين 
    او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
    در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
    او يك سرآسوده به بالين ننهادست
    من نيز به سر مي دوم اندر طلب دوست .
    + امين 
    ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
    ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
    بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد :
    بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم .
    سلام شيرين جان مطلبت فوق العاده است. خوشحال ميشوم باز هم مطالب بيشتري از تو ببينم

    البته خانوم شيرين اگه دقت بفرماييد املاي لينك شما با وب من متفاوته و در صورت كليك كردن روي لينكتون به وب ديگه اي وارد مي شيد.

    + صالح 
    سلام پس كجايي ؟!
    پاسخ

    سلام...اسمتون برام آشناست ، اما آنقدر از دنياي وبلاگ دور شدم كه همه چيز يادم رفته ...لطفا ايميل و يا وبلاگتون رو بنويسيد ممنونم
    + انعكاس آب 

    چقدر اين عكسه قشنگه.

    سلام دوست من .
    .«بنده هم فرا رسيدن نوروز باستاني، يادآور شکوه ايران و يگانه يادگار جمشيد جم بر همه ايرانيان پاک پندار، راست گفتار و نيک کردار خجسته باد مي گويم»

    پست زيبا و پر احساسي بود.لذت بردم.باز هم سر ميزنم منتظر پست بعدي شما هستم.
    انعکاس آب هم به روز شد با :
    1 سير مرد سالاري از عهد بوق الي الابد... (طنز)
    2 مرد مارمولک باز !!! (عکس)
    حتما بيا سر بزن و نظرتو بهم بگو .خوشحال ميشم. پس منتظرم.
    در ضمن اگر با تبادل لينک موافقي خبرم کن.

    حق با تو بود پنجره اي باز نمي شود
    اين چشم سرخ محو تماشا نمي شود
    شبگرد کوچه هاي غزل جار مي زند
    اينجا دوباره چلچله پيدا نمي شود
    طوفان عشق زورق غم شکسته است
    يعني کسي ديگرمسافر دريا نمي شود
    بانوي کهکشان وفا گريه مي کند
    زيرا نسيم ، قاصد گلها نمي شود
    افسوس ميخورم که غزل واژه هاي عشق
    در کوچه باغ عاطفه نجوا نمي شود
    معناي التهاب تو را کشف مي کنم
    حق با تو بود، فاصله معنا نمي شود
    سببببببببببببببببببببببببببببببببببببز باشيد

    راه رسيدن به عشق حضور در لحظه است

    زيرا عشق تنها در زمان حال ممكن است.

    عشق ورزيدن در گذشته و آينده ممكن نيست.

    بسياري از آدم ها يا در گذشته و يا در آينده زندگي مي كنند

    طبيعتآ عشق شان نيز در گذشته و يا آينده است كه چنين عملي غير ممكن است.

    اگر خواستي از عشق فرار كني، در زمان گذشته و يا در زمان آينده زندگي كن

    ولي اگر خواستي رودخانه عشق را در درونت جاري سازي

    در زمان حال زندگي كن ، زيرا عشق فقط در زمان حال ممكن است...

    زياده از حد فكر نكن زيرا فكر هم هميشه به گذشته يا آينده مربوط مي شود

    و انرژي تو به جاي اينكه به قوه احساس معطوف شود

    منحرف شده و صرف فكر كردن مي گردد

    و تمام انرژي هاي تو را تخليه مي كند

    در چنين وضعيتي عشق نمي تواند وجود داشته باشد...

    دارم سخني با تو و گفتن نتوانم

    وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم

    تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

    من مست چنانم که شنفتن نتوانم

    شادم به خيال تو چو مهتاب شبانگاه

    گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

    با پرتو ماه آيم و چون سايه ديوار

    گامي ز سر کوي تو رفتن نتوانم

    دور از تو من سوخته در دامن شب ها

    چون شمع سحر يک مژه خفتن نتوانم

    فرياد ز بي مهريت اي گل که درين باغ

    چون غنچه پاييز شکفتن نتوانم

    اي چشم سخن گوي تو بشنو ز نگاهم

    دارم سخني با تو و گفتن نتوانم

    سلام

    جالب بود

    خوشحال مي شوم بهم سر بزنيد

    من شما را لينك كردم شما هم اگه دوست داشتيد

    سبز باشيد...............................

    سلام دوست من

    تولدت مبارك

    مطلبت خيلي خوب بود

    با سپاس دكتر رحمت سخني از اورميه مركزآذربايجان غربي

       1   2   3      >